زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخواستند، بیش از آن کرد که عادات او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کاین ره که تو میروی به ترکستان است!
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت : ای پدر! باری به مجلس سلطان طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید.
پسر گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید!
(گلستان سعدی)